نشست هاي مدرسه ای استان زنجان ( مهر ماه 98 )

ساخت وبلاگ

نشست هاي مدرسه  نیلوبلاگ ای  استان  نیلوبلاگ زنجان  نیلوبلاگ

 

*شماره نشست: 55 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :مهر ماه 98

*کتاب : قصه ی «ملاقه ی تنبل » از کتاب ملاقه ی تنبل و 6 قصه ی دیگر  * نویسنده : سرور کتبی * معرفی‌کننده : مریم دودانگه

* ناشر: قدیانی – کتابهای بنفشه * سال نشر: 1390 *موضوع: ادبیات

 

متن معرفی ...

یک ملاقه بود که خیلی تنبل بود نمی خواست کار کند . خودش را به مریضی زد . کمی زرد چوبه به صورتش مالید و کمی نون خشک هم گذاشت زیر کمرش بعد رفت کف آشپزخانه خوابید کفگیر و کاسه دورش جمع شدند و گفتند :ملاقه !چرا اینجا خوابیده ای ؟!>>ملاقه جابه جا شد نان های خشک جرق جرق صدا کردند .کفگیر گفت وای این صدای استخوان های ملاقه است ! ملاقه لاغر شده کاسه گفت وای رنگش هم زرد شده ملاقه مریض است وای نکند بمیرد ملاقه چشم هایش را بست کاسه گفت وای ملاقه مرد همه او هو او هو دور ملاقه جمع شدند وشروع کردند به گریه زاری دیگ از راه رسید وگفت چه خبر شده گفتند ملاقه مرد گفت عمرش به دنیا نبود او را بردارید و خاک کنید ملاقه از ترس راستی راستی رنگش پرید کفگیر و کاسه یک چاله کندند می خواستند ملاقه را توی آن بگذارند که ملاقه از جا پرید و گفت صبر کنید !من نمرده ام من زنده ام !دیگ خندید و گفت چه خوب که زنده ای !زود باش بیا که عروسی داریم می خواهیم پلو بپزیم . ملاقه زود رفت سر کرش و آب پلو را که تازه جوش آمده بود هم زد.

 

*شماره نشست: 55 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :مهر ماه 98

*کتاب : راز * نویسنده : اریک بتو * معرفی‌کننده : نگین دودانگه

* ناشر: راز بارش * سال نشر: 1390 *موضوع: علوم خالص

 

متن معرفی ...

چه سیب سرخ قشنگی ! خوب است که این راز من باشد.بهتر است جایی پنهانش کنم ... سنجاب پرسید :اینجا چل پنهان کردی ؟این رازم است و هیچ وقت به کسی نخواهم گفت . پرسید : این جا پنهان کردی ؟ این رازم است و هیچ وقت به کسی نخواهم گفت . لاک پشت پرسید این جا چی پنهان کردی ؟ این رازم است و هیچ وقت به کسی نخواهم گفت . جوجه تیغی پرسید : این جا چی پنهان کردی ؟ این رازم است و هیچ وقت به کسی نخواهم گفت . خرگوش پرسید : این جا چی پنهان کردی ؟ رازم ره به هیچکس نمی گویم . فردای روز بعد باد می شود و همه ی سیب ها می ریزه و موش میگه وای رازم .

     

*شماره نشست: 55 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :مهر ماه 98

*کتاب : قصه ی « فیلو » از کتاب ملاقه ی تنبل و 6 قصه ی دیگر  * نویسنده : سرور کتبی * معرفی‌کننده : محنا رجبی

* ناشر: قدیانی – کتابهای بنفشه * سال نشر: 1390 *موضوع: ادبیات  

 

متن معرفی ...

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود فیلی بود که همه به او می گفتند فیلو . روزی فیلو داشت آب می خورد که یک شکارچی از راه رسید . شکارچی تا فیلو را دید گفت به به چه عاج قشنگی ! این عاج باید برای من باشد و دنگ و دنگ صدای تفنگش را درآورد . فیلو فهمید که دیگر جای وایستادن نیست . خرطومش را روی سرش گذاشت و شروع کرد به دویدن آنقدر تند دوید که گوشهایش مثل بادبزن تو باد پرپرصدا می دادند . باد گفت فیلو پرپر و چرا پرپر و فیل گفت تفنگ دنگ و دنگ فیلو پرپر و شکارچی دنبال من است بیا عاج مرا بکش تا ولم کند . باد پوفی کرد وپافی کرد اما هر کار کرد نتوانست عاج فیل را بکشد . فیل دمش را روی کولش گذاشت و باز شروع کرد به دویدن . فیل رفت و رفت تا در جای خیلی دوری به یک دندان پزشک رسید دکتر تا فیلو را دید گفت فیلو دور دور چرا دور دور . فیلو گفت تفنگ تفنگ دنگ دنگ فیلو دور دور شکارچی دنبال من است . بیا عاج مرا بکش تا شکارچی ولم کند . دکتر عاج فیل را کشید . فیلو عاج را به دکتر داد تا برایش قایم کند . در همین موقع شکارچی از راه رسید فیل بی عاج را دید . ناراحت شد چون او فیل بی عاج نمی خواست و تفنگش را روی کولش گذاشت و رفت فیلو از جا پرید آنقدر خوشحال بود که از درخت بالا رفت و یک گردو چید و تق تق با دمش گردو را شکست . 

*شماره نشست: 55 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :مهر ماه 98

*کتاب : شما مشکلاتتان را چگونه حل می کنید ؟ * نویسنده : جوی کوالی * معرفی‌کننده : نازنین دودانگه

* ناشر: عروج اندیشه * سال نشر: 1390 *موضوع: روانشناسی

 

متن معرفی ...

در یکی از روزها برادرم جیم عروسکم را شکوند و با هم دعوای مفصلی کردیم و با هم حرف نزدیم آنا خواهر بزرگترم ما را به اتاقش برد تا با ما حرف بزند . گفت شما باید در این مورد با هم صحبت کنید . من گفتم با جیم حرفی ندارم . جیم گفت من هم با تو هیچ حرفی ندارم . چون من را کتک زدی و او گفت تو هم همه ی عروسکهایم را شکستی . آنا به آنها گفت نباید کارهایتان را به هم بگویید بلکه باید احساستان  نیلوبلاگ را به هم بگویید آنها گفتند که قصد ناراحت کردن همدیگر را نداشتند و با هم آشتی کردند

 

*شماره نشست: 55 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :مهر ماه 98

*کتاب : « قصه ی گردن بند هشت پا » از کتاب پری و غول گنده و 6 قصه ی دیگر  * نویسنده : سرور کتبی * معرفی‌کننده : محدثه عزیزخانی  

* ناشر: قدیانی * سال نشر: 1390 *موضوع: ادبیات

 

متن معرفی ...

یک هشت پایی بود که خیلی گردنبند دوست داشت بخاطر همین  هر چی را که پیدا می کرد به گردنش می انداخت . او یک روز در دریا می رفت و طبق معمول دنبال چیزی بود که به گردنش بیندازد او یک روح سرگردان را دید و او را به گردنش انداخت ولی روح در شب صداهای وحشتناکی درمی آورد . او هر کاری کرد تا روح را از خودش جدا کند ولی روح جدا نشد تا اینکه یک روز یک کشتی از دریا رد می شد او روح را در کشتی گذاشت و روح با آنها رفت .

کتابخانه باقرالعلوم درسجین...
ما را در سایت کتابخانه باقرالعلوم درسجین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : webagerlibrarypo بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:13