نشست کتابخوان تیرماه /95 در کتابخانه ی باقرالعلوم (ع) درسجین

ساخت وبلاگ

نشست هاي كتابخانه اي استانزنجان

 

*شماره نشست: 31     *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)      *ماه برگزاري:تیر 95

*کتاب: چوپان و گنج پردردسر* نویسنده:عبدالحکیم صالحی پور * معرفی‌کننده: حدیث عزیزخانی

* ناشر:چینود        * سال نشر: 1382            *موضوع: علوم اجتماعی

 

متن معرفی ...

در روزگاران قدیم در دهکده ای کوچک چوپانی زندگی می کرد که بسیار فقیر بود او گوسفندان مردم را به چرا می برد و با مزد اندکی که می گرفت زندگی خود را می گذراند او همیشه آرزو می کرد یک گنج داشته باشد و یک آدم خوشبخت باشد و چوپانی نکند یک شب دزدی از خانه ی تاجر دزدی کرد تاجر با آمدن دزد در خانه باخبر شده بود آهسته دنبال او راه افتاد دزد از ده بیرون رفت و صندوقچه را در میان یکی از علفزارها پنهان کرد و چون شب بود تاجرصندوقچه را  نمی دید و پیدا نکرد به خانه رفت تا فردا به تعقیب دزد بیاید چوپان طبق معمول گله ها را به صحرا برد تاجر هم برای دستگیری دزد راهی  شد چوپان که در گوشه ای نشسته بود چشمش به صندوقچه افتاد و با ناباوری آن را برداشت تاجر که او را دید خیال کرد دزدش را پیدا کرده او را نزد قاضی برد ولی هرچه از او پرسیدند و شلاق زدند چیزی نگفت قاضی به درستی حرف چوپان پی برد و چند نفر را به محل پیدا شدن صندوقچه فرستاد و دزد را در حال جستجوی صندوقچه پیدا کردند تاجر از او معذرت خواهی کرد و خواست مقداری از گنج را به او بدهد ولی چوپان قبول نکرد و گفت مالی که به راحتی به دست بیاید را نمی خواهد و به کار خودش بازگشت و تا آخر عمرش چوپان ماند.

 

 

*شماره نشست: 31     *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)      *ماه برگزاري:تیر 95

*کتاب:  حضرت یونس (ع) در دهان نهنگ* نویسنده:طاهره معصومی * معرفی‌کننده: مهتاب دودانگه

* ناشر:       راستی نو* سال نشر: 1381            *موضوع: دین

متن معرفی ...

خداوند حضرت یونس (ع) را به پیامبری برگزید و او را برای هدایت مردم نینوا فرستاد. مردم آن شهر بت پرست بودند . پیامبر بارها آنها را به خداپرستی دعوت کرد .اما آنها دست از کار خود برنداشتند . حضرت یونس (ع) که ناامید شده بود به آنها گفت حالا که شما دعوت مرا به خدا پرستی قبول نمی کنید بر شما عذابی دردناک نازل می شود و همه ی شما را هلاک می کند . سپس از خدا خواست تا عذاب الهی را بر آنها نازل کند و از شهر خارج شد .پیامبر راه خود را ادامه داد و به کشتی رسید و از آنها خواست تا او را با خودشان ببرند در راه طوفانی شروع شد مجبور شدند همه ی وسایل را داخل آب بریزند و قرعه کشی کردند که هرکس نامش افتاد باید به دریا برود آنها سه بار قرعه زدند و هرسه بار به نام یونس (ع) در آمد او را به دریا انداختند در همان لحظه نهنگی ایشان را بلعید حضرت در شکم نهنگ به دعا مشغول شدند خداوند دعایشان را پذیرفتند و در نزدیکی ساحل ایشان را پیاده کرد در بالای سر پیامبر درختی رویید پیامبر میوه های آن را خورد و در سایه آن استراحت کرد .سپس خداوند به پیامبر وحی کرد که به شهر برگردد مردم آن شهر پشیمان شده اند و خداوند یکتا را پرستش می کنند.

 نشست: 31     *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)      *ماه برگزاري:تیر 95

*کتاب:گنج بد بو * نویسنده:احمد عربلو * معرفی‌کننده: صبا دودانگه

* ناشر:محراب قلم        * سال نشر:  1391           *موضوع: ادبیات

متن معرفی ...

نزدیک صبح بود که بهلول مقداری پول جمع آوری کرده بود که آنها را مثل همیشه پس انداز کند او پس انداز خود را در میان خرابه ای قایم می کرد که آن روز پیش  پول هایش برود که در کنار آن خرابه یک بقالی بود که مغازه دار آن جا خوابیده بود اما زیرچشمی بهلول را نگاه می کرد بهلول پولش را گذاشت و رفت مرد فهمید که او پولش را آنجا می گذارد مرد در آن روز پول بهلول را برداشت بهلول که روزی به آن پول احتیاج داشت به آنجا رفت تا پولش را بردارد اما پولش نبود و او فهمید که مر مغازه دار آن را برداشته است نقشه ای کشید تا پولش را پس بگیرد بهلول نزد مغازه دار رفت مغزه دار با دیدن او اضطراب گرفت بهلول به او گفت پولی جمع آوری کرده ام که می خواهم شما آن را حساب کنید مرد شگفت زده شد و گفت بگو ببینم بهلول گفت من در کیسه ای 2600سکه و در کیسه ی بعدی 3000 سکه دارم مرد شمرد و گفت 5600 سکه.بهلول تشکر کرد و بعد گفت من پولی را جایی قایم کرده ام به نظر شما تا پول های دیگرم را پیش آنها قایم کنم مرد خیلی خوشحال شد و گفت بله همانجا قایم کن مرد با خود گفت باید پولی را که برداشتم سرجایش بگذارم و فردا تمام پول را بردارم فردای آنروز بهلول زودتر بیدار شد و پولهایش را برداشت و به جای آن یک کیسه پهن گذاشت و مرد مغازه دار با آن کیسه ها مواجه شد.

 شماره نشست: 31     *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)      *ماه برگزاري:تیر 95

*کتاب:روزی که مانیا نقاش شد * نویسنده:عذرا جوزدانی * معرفی‌کننده: نازنین زهرا دودانگه

* ناشر: چکه،شهر قلم       * سال نشر: 1390            *موضوع: روانشناسی(خیال پردازی در کودکان)

متن معرفی ...

یک روز مامان وبابا به مانیا گفتند مانیا امروز می توانی هر چقدر دلت می خواهد روی دیوار نقاشی بکش .مامان یک ماژیک قرمز برداشت و روی دیوار یک ماهی کشید ماهی از جایش تکان نمی خورد بابا ماژیک آبی را برداشت و برای ماهی یک دریا کشید ماهی باله هایش را تکان داد و توی آب شنا کرد مانیا ماژیک زرد را برداشت و خورشیدی بزرگ کشید تا ماهی را گرم کند ماهی گرم شد . مامان ماژیک سبز را برداشت و یک گیاه بزرگ کشید تا ماهی آن را بخورد .ماهی غذایش را خورد و سیر شد بابا ماژیک سفید را برداشت و یک پلیکان بزرگ کشید پلیکان نوکش را توی آب فرو کرد تا ماهی را بخورد ومامان ماژیک نقره ای را برداشت و یک موج بزرگ کشید . ماهی پرید و رفت .مانیا ماژیک نارنجی را برداشت و یک ماهی کشید و ماهی ها باهم بازی کردند فردا نقاش آمد  وتمام دیوارها را رنگ کرد.

 

*شماره نشست: 31     *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)      *ماه برگزاري:تیر 95

*کتاب:آقا کوچولوی شکمو * نویسنده:راجر هارگریوز * معرفی‌کننده: محمد دودانگه

* ناشر:      گوهر دانش  * سال نشر: 1380            *موضوع: روانشناسی(داستانهای تخیلی)

متن معرفی...

در این داستان آقا کوچولوی شکمو به چیزی جز خوردن فکر نمی کند.او هر چیز خوردنی ای را که پیدا می کرد بدون توقف می خورد و خلاصه کاری جز پرخوری ندارد. او روزی به طور اتفاقی به محلی وارد می شود که پر از غذاهای لذیذ است. اما اتفاقاتی ایجاد می شود و آقا کوچولو تحت تاثیر آن قرار می گیرد و می بیند پرخوری آنقدر که او فک می کند خوب نیست  و تصمیم می گیرد پرخوری را کنار بگذارد. او که این تصمیم را می گیرد بعد از مدتی لاغر می شود و  از ما خواسته الان که لاغر شده اسمی برایش انتخاب کنیم .

*شماره نشست: 31     *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)      *ماه برگزاري:تیر 95

*کتاب:صالح پیامبر (ع) * نویسنده:مریم شادمان * معرفی‌کننده: ملیکا عزیزخانی

* ناشر:راستی نو  * سال نشر:  1378           *موضوع: دین

متن معرفی...

حضرت صالح (ع) یکی از پیامبران خدا بود که برای ارشاد قوم ثمود از طرف خداوند فرستاده شد. او آنان را به یکتا پرستی و پرهیز از بت پرستی دعوت نمود ، اما آنان حرفهایش را نپذیرفتند و از او معجزه ای با مشخصات مشخص یعنی شتری قرمز رنگی  خواستند . خداوند برای آنان ماده شتر قرمز رنگی را از دل کوه بیرون آورد و پس از آنها بچه اش را نیز خواستند و به اذن  خداوند چندی بعد  بچه اش هم از دل کوه بیرون آمد.با این همه آنان حرفهای صالح را گوش نکردند. تا اینکه صالح به خواست خدا از آنان خواست تا آب شهر یک روز برای شتر باشد و روز دیگر برای مردم شهر. دیری نگذشت که عده ای مشرکان توطئه کردند و شتر صالح را کشتند . در پی آن عذاب خدا بر آنها نازل شد و فقط صالح و پیروانش نجات یافتند.

 

 

کتابخانه باقرالعلوم درسجین...
ما را در سایت کتابخانه باقرالعلوم درسجین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : webagerlibrarypo بازدید : 187 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 1:22