نشست هاي كتابخانه اي استان زنجان ( آذر ماه 97 )

ساخت وبلاگ

نشست هاي كتابخانه اي استان زنجان

 

*شماره نشست:37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: یک جعبه پر از دروغ * نویسنده: ابراهیم زاهدی مطلق نائینی * معرفی‌کننده:  زهرا قدیمی

* ناشر: آستان قدس رضوی ، شرکت به نشر ، کتابهای پروانه * سال نشر:1380 *موضوع: روانشناس

متن معرفی ...

مراد در تختخواب دراز کشیده بود و گفت حالا که من کاردستی درست نکرده ام بهتر است یک دروغ بگویم . به جعبه ای که اسباب بازی داخلش بود زل زد ، آن جعبه حالا دیگر اسباب بازی ندارد و پر از دروغ بود . راد چند بار این دروغ ها را به مدرسه برده و به معلم داده . مراد هروقت می خواست یک دروغ جدید درست کند داخل آن جعبه می نشست و به مدرسه می برد . مراد تصمیم گرفت به جای کاردستی یک دروغ به مدرسه ببرد . ساعت شروع به زنگ زدن کرد و مراد به داخل جعبه رفت . یکدفعه مراد دید که خانم معلم در را باز می کند و وارد اتاق می شود . او یک قیچی در دست داشت و یک ساعت روی گردن خانم آویزان شده بود مراد در جعبه قایم شده بود خانم او را دید و گوش مراد را گرفت و پرسید کاردستی آماده کرده ای مراد گفت نخیر مقوا نداشتم و قول می دهم که برای فردا درست کنم .خانم معلم گفت دیرشده و با قیچی جعبه را تکه تکته کرد و یک ماشین درست کرد . مادر مراد او را صدا کرد و به مراد گفت : مراد مدرسه ات دیر نشود . جعبه همان جا بود و مراد آن را قیچی کرد و یک کاردستی درست کرد .

 

 

*شماره نشست: 37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: پی پر دندان هایش را مسواک می زند * نویسنده: حسین فتاحی * معرفی‌کننده: نازنین دودانگه

* ناشر: ذکر ، کتابهای قاصدک * سال نشر: 1391 *موضوع: علوم اجتماعی

متن معرفی ...

شب بخیر پی پردندانهایت را مسواک زده ای ؟ نه خوابم می آید . مادر گفت اگر مسواک نزنی مورچه ها می آیند و شکلاتهای دور دهانت را می خورند و میکروب ها دندان هایت را می خورند و آنها را سوراخ می کنند . پی پر گفت دهانم را می بندم و نمی گذارم آنها دندانهایم را بخورند ولی مادرش گفت میکروب ها به هر طریقی وارد دهانت می شوند و باعث خراب شدن دندانهایت می شوند . پی پر گفت من دوست ندارم دندانهایم خراب شوند و مسواک میزنم .

 

*شماره نشست: 37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: آینه ای برای تو * نویسنده: مریم شریف رضویان * معرفی‌کننده:  محنا رجبی

* ناشر: طاهر * سال نشر: 1380 *موضوع: دین

متن معرفی ...

 

حضرت یوسف (ع) پادشاه مصر بود . روزی یکی از دوستانش به اسم دانیال که از کنعان شهر قدیم حضرت یوسف به دیدن او آمده بود . دانیال از وقتی که وارد قصر شد در چهره ی او خیره ماند و بعد از مدتی به او گفت همانطور زیبا و دلنشین هستی و تغییر نکرده ای . آنها بعد از حال و احوال پرسی به خاطرات قدیم در کوچه پس کوچه های کنعان افتادند . دانیال گفت که چگونه برادرانت تو را در چاه انداختند و مالک تو را از چاه بیرون آورد و تو را با خود به مصر برد ولی خداوند تو را عزیز شمرد و به تو عنایت بخشید و تو عزیز مصر شدی ولی یوسف ناراحت شد و گفت مرا یاد خاطرات گذشته نینداز و بگو که با خود چه آورده ای . دانیال گفت من هر چه فکر کردم دیدم هر چه با خود بیاورم تو در قصر بهتر از آن را داری ولی چیزی آوردم که در مصر بی همتاست . حضرت یوسف پارچه ی حریر را برداشت تا هدیه را ببیند . دانیال آینه ای در حریر گذاشته بود . وقتی حضرت یوسف آینه را در روبه روی خود گرفت نقش زیبای خود را در آن دید . دانیال گفت : هر وقت که ناراحت شدی آینه را بردار و تصویر زیبای خودت را در آن ببین که چیزی به زیبایی و دلنشینی آن نیست .

 *شماره نشست: 37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: عصبانی نشدن * نویسنده: مصطفی کریمی * معرفی‌کننده: هدیه دودانگه

* ناشر: حدیث نینوا * سال نشر: 1390 *موضوع: روانشناسی

متن معرفی ...

یک روز زهرا خانم به خاطر اینکه دختر خوبی بود پدر و مادرش به او قول داده بودند که او را به پارک ببرند . چند ساعت بعد مادرش داشت با تلفن حرف می زد بعد زهرا آمد و به مامانش گفت چی شده ؟ مامانش گفت امروز مهمان داریم و نمی توانیم به پارک برویم زهرا جیغ کشید و سر مامان و بابایش داد زد و اونها هم از دستش ناراحت شدند . چند ساعت بعد مهمانهای آنها آمدند  و یک دختر کوچولو مثل زهرا داشتند . زهرا با او کلی بازی کرد و خوش گذراندند بعد از اینکه مهمانها رفتند . زهرا می خواست به رختخواب برود که ناگهان یاد کاری که با پدر و مادرش کرده بود افتاد و پشیمان شد . شیطونک پیش زهرا اومد و گفت هر کسی به وسایلت دست زد سرش داد بزن یا موقعه ای که تو خوابیدی کسی سر و صدا کرد پاشو سر اون داد بزن . زهرا گفت نه و از مهربون کمک گرفت و به خواب فرو رفت .  

 

 

*شماره نشست: 37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: سگ اصحاب کهف * نویسنده: عبدالحمید عبدالمقصود * معرفی‌کننده: تینا عزیزخانی  

* ناشر: احرار * سال نشر: 1380 *موضوع: دین

متن معرفی ...

در زمانهای قدیم یک سگ گله بود . هر روز با چوپان و گوسفندانش به تپه های شهر می رفتند تا گوسفندان آنجا علف تازه بخورند . در یکی از آن تپه ها یک غاری بود . یک روز که سگ و چوپان به آن تپه رفته بودند . مردی غریبی به آن غار بالای تپه رفت . آن مرد غریب لباسهای گران قیمتی به تن داشت . آن مرد غریب ماکسیمیلیان یکی از نزدیکان شاه دقیانوس هستم و پادشاه به خداوند ایمان ندارد . مردم هم بجای خداوند بت های قلابی را می پرستند . من هم به طور مخفیانه به این غار بالای تپه می آیم تا خداوند را عبادت کنم . چوپان و مرد خیلی صحبت کردند . بعد از مدتی پادشاه از ماجرای عبادت آنها باخبر شد . آنها به غار رفتند تا استراحت کنند . هیچ کدام گذشت زمان را متوجه نشدند . یکی از آنها پول داشت و راهی بازار شد و از بازار برگشت و موضوع را تعریف کرد . همه از شنیدن این ماجرا درس بهتری گرفتند .   

 

*شماره نشست: 37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: جناب قورباغه * نویسنده: مصطفی خرامان * معرفی‌کننده: صبا دودانگه

* ناشر: انتشارات فاطمی ، کتاب طوطی * سال نشر: 1395 *موضوع: روانشناسی  

متن معرفی ...

روزی روزگاری وقتی که کلاغ ها به سفر رفتند سر و کله ی یک قورباغه پیدا شد . او رسید و گفت من جناب قورباغه هستم و یک چوب جادویی دارم . کفشدوزک این به چه دردی می خورد . قورباغه گفت می تواند تو را بزرگ و قوی کند . لاک پشت گفت گول این حرف ها را نخورید . قورباغه قوری کرد و چوبش را تکان داد و کفشدوزک بزرگ شد و باخودش گفت الان می روم خواهرم را نجات می دهم . لاک پشت گفت می توانی مرا کوچک کنی ؟ چون روی یک دیوار یک سوراخ است که دوست دارم آن را ببینم . قورباغه هم او را کوچک کرد . و رفت پیش درخت و گفت آقای سیاه و کچل تشریف ندارند ؟ درخت گفت از این جا برو من از تو بدم می آید و قورباغه پرسید چرا ؟ درخت گفت وقتی تو نبودی همه چیز خوب بود . اما وقتی که تو آمدی همه چیز بد شد . قورباغه عصبانی شد و درخت را کوچک کرد و رفت . وقتی کلاغ ها از سفر برگشتند . کسی را در جای قبل ندیدند . بالاخره درخت را پیدا کردند . و درخت همه چیز را برای آنها تعریف کرد . کلاغ قورباغه را در برکه ای پیدا کرد و به بیابان برد و در آنجا رهایش کرد و به گفت در اینجا می مانی تا تو باشی و دوستانم را از من نگیری و تا همه را به وضعیت قبل برنگردانی همینجا می مانی . قورباغه قبول کرد و همه به حالت اولشان برگشتند و قورباغه به آنها گفت می شود من هم با شما دوست بشوم آنها هم گفتند بله ! 

 

*شماره نشست: 37  هفته ی کتاب *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)  *ماه برگزاري: آذر ماه 97

*کتاب: حیوانات در قرآن * نویسنده: هیئت تحریریه ی نشر براق * معرفی‌کننده: مریم دودانگه

* ناشر: براق* سال نشر: 1388 *موضوع: دین

متن معرفی ...

در این کتاب اسم حیواناتی که در قرآن آمده است و در کدام سوره و در چندمین آیه می باشد نام برده و توضیح داده است . در این کتاب در مورد اسب ، بز ، الاغ ، خوک ، شتر ، سگ ، شیر ، مار ، فیل ، گاو ، قورباغه ، قاطر ، گرگ ، گورخر ، نهنگ ، گوسفند ، میمون ، گوساله و اسم پرندگان عبارت از کبوتر ، بلدرچین ، هد هد ، کلاغ و اسم حشره ها نیز اینگونه آمده : پروانه ، پشه ، زنبور ، عنکبوت ، شپش ، موریانه ، مورچه ، ملخ ، مگس می باشد . که من فقط بلدرچین را برای نشست خلاصه نوشته ام . مثل بلدرچین که سه بار اسم آن در قرآن آمده و در سوره ی های بقره ، اعراف و طه این پرنده ی کوچک که با پرهای قهوه ای کم رنگ و پررنگ از دیگر پرندگان تشخیص داده می شود و در زمین های خشک و در وسط مزرعه زندگی می کند . بلدرچین پرنده ی مهاجر است و قدرت پرواز کردن ئر مدت زمان طولانی را دارد . گوشت بلدرچین سرشار از مواد غذایی پر ارزش می باشد .

کتابخانه باقرالعلوم درسجین...
ما را در سایت کتابخانه باقرالعلوم درسجین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : webagerlibrarypo بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 20:50