نشست هاي كتابخانه اي استان زنجان(کتابخانه ی باقرالعلوم (ع) نشست خردادماه 95)

ساخت وبلاگ

*شماره نشست: 18      *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)    

  *ماه برگزاري:خرداد 95

*کتاب: نگو نمی توانم * نویسنده:محمد رضا سرشار * معرفی‌کننده: نازنین زهرا دودانگه

* ناشر: سروش        * سال نشر:1389               *موضوع: داستانی در مورد اعتماد به نفس

متن معرفي .......  

یک روز پدر محمد گفت بیا به تو نقاشی یاد بدهم محمد دفتر و مدادهایش را آورد یه مداد به دست محمد داد و کشیدن خانه را به او یاد داد ولی محمد در هر مرحله از کشیدن خانه به پدرش میگفت نمی توانم ولی پدرش به او میگفت اگر دقت کنی می توانی و محمد و پدرشش با کمک هم خانه ای با شیروانی و در و پنجره و دیوار کشیدند وقتی نقاشی پایان یافت محمد دید که خانه ای کامل را کشیده است پدرش گفت اینگونه می توانی خانه بکشی پس نگو نمی توانم.

 

*شماره نشست:   18     *شهرستان:        ابهر         * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)            *ماه برگزاري:خرداد 95

*کتاب: ناخدای تشنه امام حسین (ع) * نویسنده:مهدی وحیدی صدر* معرفی‌کننده: مهتاب دودانگه

* ناشر: براق * سال نشر:1385           *موضوع: داستان مذهبی

متن معرفي .......

 امام حسین (ع) سومین امام است.پدرشان امام علی (ع) و مادرش حضرت فاطمه (س) بود حضرت محمد (ص) همیشه بر لبان و صورت حضرت بوسه می زد و می گفت حسین از من است و هرکه با او باشد از من است . آن حضرت یک خواهر به نام حضرت زینب (س) داشتند که به ایشان علاقهی شدیدی داشتند و آن حضرت هم همچون مادری مهربان و فداکار بود و در واقعهی کربلا نیز شرکت داشت در آخرین لحظه که امام می خواست با دشمنان اسلام بجنگد نزد خواهرشان آمدند که در آن لحظه حضرت زینب با ایشان خداحافظی کردند و صورتشان را بوسیدند تا کاری که حضرت فاطمه (س) خواسته بودند را به انجام برساند.

 

*شماره نشست:   18     *شهرستان:        ابهر         * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)            *ماه برگزاري:خرداد 95

*کتاب:گلی برای ساقه ی سبز * نویسنده:داود غفار زادگان * معرفی‌کننده: حدیث عزیزخانی

* ناشر:قدیانی کتابهای بنفشه * سال نشر: 1370        *موضوع: داستانهای اجتماعی

متن معرفي .......

 پدر گلپر شهید شده بود و اما برای اینکه پول نداشتند مادرش مجبور بود سرکار برود او در یک نانوایی کار می کرد ظهر سری به خانه می زد و دوباره برمی گشت.بعضی ها از این که مادرش در نانوایی کار می کرد او را مسخره می کردند.دیگر دلش نمی خواست به مدرسه برود بخصوص که فردا روز معلم است و او چیزی نداشت برای معلم خود ببرد .با خود گفت یک بهانه می آورم و فردا به مدرسه نمی روم .وقتی صدای در را شنید رفت در را باز کرد نه نه بود رفت برایش چای آورد می خواست جریان را بگوید اما نتوانست نگاه او به تاقچه افتاد دور پارچه با نخ گلدوزی شده بود.فکری به سرش زد ،مادرش قبلا گلدوزی می کرد او نیز پارچه ای برداشت و روی آن نقاشی کشید و روی آن نوشت تقدیم به معلم عزیزم و پارچه را گلدوزی کرد او از خستگی خوابش برد صبح که بلند شد گلدوزی نیمه کاره اش را ندید با نا امیدی کیفش را برداشت که به مدرسه برود ناگهان درون کیفش دستمال گلدوزی شده را دید که پایان یافته بود و بوی نان تازه می داد با خود گفت مادرم این کار را انجام داده است و خوشحال شد.

 

 

*شماره نشست:   18     *شهرستان:        ابهر         * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)            *ماه برگزاري:خرداد 95

 

*کتاب: حافظ* نویسنده:اسماعیل هنرمندنیا   * معرفی‌کننده: ملیکا عزیزخانی

 

* ناشر: سایه گستر* سال نشر:1387        *موضوع: داستان فارسی

 

متن معرفي .......

 خواجه شمس الدین محمد معروف به حافظ در سال 726هجری در شهر شیراز در اوایل قرن هشتم دیده به جهان گشود .پدرش بهاءالدین ثروتمند بود و حافظ با ثروتی که از پدرش به او رسیده بود توانست خوب درس بخواند او مدتی را با عارفان گذراند و بالاخره مشهور شد حافظ شاعر غزلسرای ایران و از بزرگترین شاعران جهان شد . او نزد دانشمندان عصر به تحصیل پرداخت و در تفسیر و حکمت و ادبیات عرب سرآمد شد و قرآن را با 14 روایت حفظ نمود او در سال 792 در شیراز درگذشت آرامگاه او در باغ حافظیه ی شیراز قرار دارد. کرد او نیز پارچه ای برداشت و روی آن نقاشی کشید و روی آن نوشت تقدیم به معلم عزیزم و پارچه را گلدوزی کرد او از خستگی خوابش برد صبح که بلند شد گلدوزی نیمه کاره اش را ندید با نا امیدی کیفش را برداشت که به مدرسه برود ناگهان درون کیفش دستمال گلدوزی شده را دید که پایان یافته بود و بوی نان تازه می داد با خود گفت مادرم این کار را انجام داده است و خوشحال شد.

 

 

*شماره نشست:   18     *شهرستان:        ابهر         * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)            *ماه برگزاري:خرداد 95

 

*کتاب: لانه ی گنجشک کوچولو* نویسنده:محمدرضا یوسفی   * معرفی‌کننده: صبا دودانگه

 

* ناشر:کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان* سال نشر:1390  *موضوع: داستان های حیوانات

 

متن معرفي .......  

بر روی یک درختی یک گنجشک بود با مادرش زندکی می کردند مادرش به گنجشک می گفت که زیاد از خانه دور نشود امام گنجشک دوباره با خرگوش بازی می کرد تا اینکه رسید به یک مزرعه ای که گاری اسب گیر کرده بود گنجشک جلوی اسب رفت و گفت که می دانی لانه ی من کجاست؟اسب فکر کرد که می گوید جیک یعنی تو می توانی من  را ببری بعد گاری را از چاله در آورد و شیهه ای کشید یعنی بله من می دانم برای همین گنجشک دنبال اسب رفت در را گنجشک گفت جیک یعنی صبرکنید پیرمرد گاری سوار فکر کرد که می گوید خسته شده ام گاری را نگه داشت گفت بیا سوارشو گنجشک فکر کرد پیرمرد می گوید بیا سوارشو مادرت نگران می شود گاری به یک گندم زار رسید گنجشک افتاد پیرمرد فکر کرد می خواهد دانه بخورد و گفت برو بخور ما منتظریم گنجشک رفت و فکر کرد که می گوید برو بگرد تا لانه ات را پیدا کنی اما پیدا نشد و دوباره سوار گاری شد گاری به رودخانه ای رسید گنجشک پیاده شد پیر مرد فکر کرد می خواهد آب بخورد و گفت برو آب بخور گنجشک فکر کرد که می گوید برو دنبال لانه ات اما لانه پیدا نشد و دوباره سوار گاری شده و رفتند گاری به خانه ی پیرمرد رسید و گنجشک گفت اینجا آشناست پیرمرد فکر کرد که می گوید من هم غذا خوردم هم آب ممنون اسب هم همین فکر را کرد پیرمرد گفت برو به سلامت و گنجشک فکر کرد که می گوید لانه ی تو اینجاست گنجشک شاد شد و رفت و به لانه اش رسید . خلاصه پیرمرد به خانه اش ،اسب به طویله اش ،گنجشک به لانه اش، قصه هم به پایانش رسید.

 

*شماره نشست:   18     *شهرستان:        ابهر         * كتابخانه:   باقرالعلوم (ع)            *ماه برگزاري:خرداد 95

*کتاب:رازهای روزهای بهاری 1*نویسنده: امیرحسین زمان پور *معرفی‌کننده: محمد دودانگه

* ناشر:شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنر * سال نشر: 1391        *موضوع: خاطرات دوستان و آشنایان امام خمینی (ره)

متن معرفي .......

باد سرخ:فریده 12 ساله بود که مبتلا به باد سرخ شد باید کاملا درمان می شد امام 40 روز در اتق خودشان از او مراقبت کردند

گل سر :فریده گلسری به شکل حیوان خرید امام به پول داد تا گلسری به شکل گل بخرد.

چای:امام برای مهمانشان احترام قائل بودند حتی کودکان.  

ابتکار آقا:روزیسر سفره ی ناهار  پیرمردی برای باغچه خاک اورد امام که دیدند چیزی از ناهار نماده چند قاشق از غذای خودش و ما و تکه ای نان به آن پیرمرد دادند.

گل کاری:امام و خانم مشغول گل کاری بودند بچه ها شیشه را شکستند امام چیزی نگفتند فقط به کارگر منزل گفتند شیشه ها را جمع کند.

عیدی:امام هرسال به همه عیدی می داندند ولی بعد از تبعید در نجف در روز عید پولی نداشتند وچون بچه ها اصرار کردند از دخترشان قرض گرفتند و عیدی را دادند.

بازی با علی:ایشان همیشه با پسرشان علی بازی می کردند.

قایم باشک:امام به دختر کوچکشان که با برادرشان و پسرخاله اش قایم باشک بازی می کردند  و حجاب داشتند گفتند  مگر خواهر بزرگترت با آنها بازی میکند که شما این کار را می کنی؟

شستن ظرف ها:روزی شستن ظرفها نوبت دختر امام بود ولی حوصله نداشتند ایشان برای وضو به آشپزخانه  رفتند ولی طولانی شد بعد دیدند که ایشان ظرفها را شسته اند.

کتابخانه باقرالعلوم درسجین...
ما را در سایت کتابخانه باقرالعلوم درسجین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : webagerlibrarypo بازدید : 211 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 1:22